● نمایشنامه حاضر برای ترکیبی از نمایش زنده و عروسکی است که با الهام از داستان لافکادیو نوشته شل سیلور استاین با ترجمه رضی هیرمندی نوشته شده است. این نمایشنامه پیش تر در ماهنامه صحنه شماره دهم سال هزار و سیصد و هفتاد و نه به چاپ رسیده است.
:نقش ها
ـ اولي،
ـ دومي،
مرد يا زن، پير يا جوان، با لباسها و گريم متعارف دلقكها. عروسكگردان نيز هستند.
:عروسكها
شير، شكارچي، مدير سيرك، آرايشگر، راننده، مدير هتل، خياط و اجراكنندگان برنامههاي سيرك
:صحنه
فضايي خالي، با نيمكتي در وسط صحنه.
اولـي : (وارد ميشود. چوبي بدست دارد كه بادكنكهاي باد شده به نوك آن آويختهاند. ميخواند :) بادكنك آي بادكنك، از همه رنگبادكنك، خپل مپل رنگارنگ، سبز و سفيد و قشنگ، بدو كه ارزون شده، آتيش به خرمن شده ...(خميازه ميكشد.بادكنكها را به نيمكت آويخته و دراز ميكشد.) بيا كه چوب حراج زدم به مالم، از بس بادكنك فوت كردم حال ندارم ...(ميخوابد.)
دومـي : (وارد شده و به سوي بادكنكها ميرود. اما همين كه دست دراز ميكند، صداي خروپف اولي او را ميترساند. اين عمل چند بار تكرارشده و صداي خروپف هر بار بلندتر ميشود. رو به تماشاگران:) اين ديگه چه جور خروپفيه ؟ خروپف اين جوري شنيده بوديم.(صداي خروپفي را تقليد ميكند.) اين هم يك نوعشه. (با صدايي مقطع خروپف ميكند.) بعضيها هم اينطوري. (با صدايي سوتمانند) اما اينطوري ... (با صداي بلند و وحشتناكي خروپف ميكند. اولي از خواب پريده و از نيمكت پايين ميافتد. دومي بلافاصله يكسوت سوتك آژاني به دهان گذاشته سوت ميكشد. سپس دفترچه جريمهاي را به نشانه جريمه كردن به دست ميگيرد.)
اولـي : (سراسيمه) چيه، چيه، چي شده ؟
دومـي : (مينويسد.) خوابيدن روي نيمكت عمومي هزار، پارك كردن بادكنك گوشه نيمكت پونصد، خروپف بلندتر از حدمجاز هزار. هزار و هزار، اينم پونصد. به عبارتي ميشه دو و شونصد ...
اولـي : جنابِ سركار ... (دومي به سرشانه خود اشاره ميكند.) آها، جناب ستوان ... (دومي با دو انگشت به سرشانهاش اشاره ميكند.)ببخشيد جناب سروان ... (اين عمل چند بار تكرار شده و دومي با سه انگشت و چهار انگشت و يك كف دست و ... به سرشانه خوداشاره ميكند.) جناب سرگرد، جناب سرهنگ، جناب تيمسار ... اِ ... بسه ديگه، چي از جونم ميخواي ؟
دومـي : اين هم نعره زدن توي سالن تئاتر. چقدر بنويسم خوبه ؟ (رو به تماشاگران با يك انگشت اشاره) هزار تا ديگه روش، ها ؟دو هزار تا ؟ ... سه هزار تا ؟ بالاتر نبود ؟ خُب، سه هزار تا يك، سه هزار تا دو، سه هزار تا سه. جريمه شد سه هزارتا.(مينويسد و برگ جريمه را به او ميدهد. اولي يك بادكنك به دست او ميدهد.) بهبه، چه بادكنك تپل مپل ماهي ! ميگم صدايخروپفت زياد هم بلند نبود.
اولـي : نه كه نبود. (يك بادكنك ديگر ميدهد.)
دومـي : خودمونيم، بادكنكهات هم همچين سد معبر نكردهند.
اولـي : نه كه نكردهند. (يك بادكنك ديگر ميدهد.)
دومـي : از اين گذشته، خوابيدن روي نيمكت عمومي هم قابل گذشته.
اولـي : بله كه گذشته ! (برگ جريمه را به او پس ميدهد.)
دومـي : نفهميدم، چيچي گذشته !؟
اولـي : (با موسيقي ميخواند :)
گذشتهها گذشته، بهار ما گذشتهغريب غربتم من، آب از سرم گذشته
روزي و روزگاري، در شهري و دياريخوش بودم و سبكبار، نه محنت و نه خواري
كنون جدا فتاده ز دوست و آشنايانببين كه دورهگردم در كوچه و خيابان
من بادكنك فروشم، غم وطن به دوشمز دوري و دلتنگي نه عقل مونده نه هوشم
دومـي : (زنجموره ميكند.) بس كن ديگه ! دلمون رو آب كردي ... (برگ جريمه را پاره ميكند.) چقدر تو سادهاي. باور كرديمامورم ؟ (بادكنكها را به او پس ميدهد.)
اولـي : ها ؟ پس چه كارهاي ؟
دومـي : معلومه، دلقكم، مثل خودت. دلقك هم كه نبايد آوازهاي سوزناك بخونه. (خميازه ميكشد.) يه چيز قشنگ بخون. مثلا... مثلا يك لالايي كه من خوابم ببره. (دراز ميكشد.)
اولـي : آها ... (با لحني غمناك ميخواند.) لالايي ... آ ... ي ... لالايي ...
دومـي : هوپ هوپ، لالاييت هم سوزناكه. نميخوام. بهتره قصهاي، حكايتي، روايتي، داستاني، افسانهاي ...
اولـي : باشه باشه فهميدم. چشمات رو ببند !
دومـي : (چشمهايش را ميبندد.) بفرما.
اولـي : روزي روزگاري، توي يه جنگل دور، شيري زندگي ميكرد، كه يه هيكلي داشت به اين بزرگي ...
دومـي : (چشم ميگشايد.) به چه بزرگي ؟
اولـي : (با دست نشان ميدهد.) اينقدر. چشمات رو ببند. (دومي چشم ميبندد.) اين آقا شيره يه دمي داشت به اين بلندي ...
دومـي : (چشم ميگشايد.) به چه بلندي ؟
اولـي : (با دست نشان ميدهد.) اينقدر. چشمات رو ببند ... شيره يه غرشي داشت به اين بلندي ... چرا چشمات رو نميبندي ؟مگه نميخواي بخوابي ؟
دومـي : اين چه جور تعريف كردنيه ؟ هي ميگه اينقدر اونقدر ... چطوري هم چشمهام رو ببندم هم ببينم ؟
اولـي : خُب تو چشمهات رو ببند، همين كه خوابيدي، آقا شيره به خوابت ميآد.
دومـي : حتماً ؟
اولـي : صد در صد !
(دومي ميخوابد و خروپف ميكند. اولي ضمن تعريف كردن عروسك شير را به بازي درميآورد.)
اولـي : جونم براتون بگه، اين آقا شيره جوانترين شير جنگل بود، اما صداي غرشش خيلي بلند بود.
(شير ميغرد. دومي از وحشت به زير نيمكت ميافتد.)
شـيـر : (رو به اولي كه عروسك گردان اوست :) اين كيه ؟
اولـي : اين كسيايه كه داره شمارو به خواب ميبينه.
شـيـر : (رو به دومي) آهاي با توام. از اون زير بيا بيرون !
دومـي : بله قربان. چـ ... چشم. (بيرون ميآيد.)
شـيـر : ميدوني من كيهام ؟
دومـي : شـ ... شما ... احتمالاً شـ ... شـ ... شير هستيد.
شـيـر : (ميغرد.) احتمالاً ... ؟
دومـي : يـ ... يعني حتماً ... صد در صد شير هستيد !
شـيـر : اين شد. حالا بگو ببينم اسمم چيه ؟
دومـي : اسمتون قربان ؟ ... عرض كنم كه ...
شـيـر : (ميغرد.) خُــرررر ...
دومـي : بله بله. جناب خُـرررر.
شـيـر : (ميغرد.) ياووو ...
دومـي : اسم فاميلتون هم ياووو.
شـيـر : هوم ... يه شير صددرصد به خوابت اومده، اونوقت از اين اسمهاي مسخره روش ميذاري ؟ (ميغرد.)
دومـي : هر چي شما بگيد. فقط ... فقط جناب شير ديگه غرش نفرماييد، كه از ترس دارم از خواب ميپرم.
شـيـر : به جاي اين حرفها، زود بجنب !
دومـي : چـ ... چشم. هر جا بگيد ميجنبم.
شـيـر : من توي جنگل زندگي ميكنم. (رو به اولي) هي ! دست به كار شو. بذاريدم زمين و به كمك هم جنگل رو فراهم كنيد.
اولـي : اطاعت ! (عروسك شير را كناري ميگذارد.)
(دلقكها صحنه جنگل را همراه با رقص و موسيقي آماده ميكنند. اولي عروسك شير را برميدارد.)
شـيـر : هوم ... بد نشد. خوبه.
دومـي : ميخوايد توي جنگل گردش كنيد ؟
شـيـر : اهوم ... اما من هم با موسيقي !! (با موسيقي شروع به جست و خيز ميكند. ناگهان صداي گلولهاي ميآيد.) اين چه صدايي بود ؟
دومـي : اين صداي تفنگ شكارچي بود. خيلي خشن و خطرناكه. گيرش بيفتي كارت تمومه.
شـيـر : دوست دارم ببينم اين شكارچي چه جور موجوديه.
(دومي عروسك شكارچي را به حركت درميآورد.)
شكارچي : (در حالي كه با تفنگ به شير نشانه رفته وارد ميشود.) دستها بالا، تكون نخور !
شـيـر : اِ، شكارچي تويي ؟ تو كه نه خشن به نظر ميرسي نه خطرناك !
شكارچي : اما من موجود قدرتمندي هستم.
شـيـر : هه هه ... چه با مزه !!
شكارچي : نخند ! جدي گفتم.
شـيـر : من هم جدي خنديدم. آخه چرا قدرتمندي ؟
شكارچي : چون يك موجود ممتازم.
شـيـر : ممتاز يعني چي ؟
شكارچي : ممتاز يعني برتر.
شـيـر : برتر يعني چي ؟
شكارچي : (با عصبانيت) وا...ي. (كلاهش را بر زمين ميكوبد.) برتر يعني ويژه.
شـيـر : ويژه يعني چي ؟
شكارچي : عجب شير سمجيه. (موهاي خود را ميكند.)
شـيـر : آها. فهميدم.
شكارچي : چي شد !؟ چطور معني اين يكي رو فهميدي ؟
شـيـر : راستش ... وقتي موهات رو كندي، فهميدم !
شكارچي : خُب، ويژه يعني چي ؟
شـيـر : يعني كچل، موجودي كه مو نداره.
شكارچي : (گريه و زاري ميكند.) نه نه نه ...
شـيـر : گريه نكن قدرتمندِ كوچولو موچولو ! گريه نكن ماماني كه طاقت گريهت رو ندارم.
شكارچي : (آرام ميشود.) حالا ميذاري به كارمون برسيم يا نه ؟
شـيـر : من مزاحمت نميشم.
شكارچي : خواهش ميكنم. فقط اگه ممكنه دستات رو ببر بالا.
شـيـر : (دستها را بالا ميبرد.) اينطوري خوبه ؟
شكارچي : بله خيلي ممنون. لطفا تكون نخور. (نشانه ميگيرد.)
شـيـر : حالا داري چه كار ميكني ؟
شكارچي : دارم نشونه ميگيرم تا شكارت كنم.
شـيـر : بعد از شكار چه ميكني ؟
شكارچي : اولش افتخار ميكنم كه دشمنم رو شكار كردهم. بعدش پوستت رو ميكَنم كف خونهم پهن ميكنم.
شـيـر : (دراز ميكشد.) اينطوري ؟
شكارچي : بله بله بله، كچلم كردي. پاشو !
شـيـر : وا، مگه آدم چند بار كچل ميشه !؟ (برميخيزد.) بفرما.
شكارچي : (نشانه ميگيرد. ماشه را ميچكاند، اما شليك نميشود.) ببخشيد. تفنگم گلوله نداشت. صبر كن !
(در حيني كه شكارچي مشغول پر كردن تفنگ است، اولي ـ عروسك گردان ـ در گوش شير پچپچ ميكند.)
شـيـر : (رو به اولي) راست ميگي ؟ (اولي سر تكان ميدهد.) كه اينطور ... (با غرش) دسـ ... ت نگـ ... ـهدار ! تصميم من عوض شد.ميخوام اولش خودم افتخار كنم.
شكارچي : چطوري ؟
شـيـر : با خوردن دشمنم !
شكارچي : اما من قدرتمندم، تفنگ دارم.
شـيـر : من هم تفنگت رو نميخورم، خودت رو ميخورم.
شكارچي : بهت اجازه نميدم.
شـيـر : چطوري ؟
شكارچي : (تفنگ را بر سر او ميكوبد.) اينطوري.
شـيـر : اِ ...!؟ پس منم اونطوري. (شكارچي را ميخورد. سپس رو به اولي) گوشتش مونده بود. فكر كنم آبليمو لازم بشم !
دومـي : (رو به اولي) قبول نيست. تو كمكش كردي.
شـيـر : (ميغرد.) زياد صحبت كني خودتم ميخورم. اون تفنگ رو بده من. (دومي تفنگ را در دست او ميگذارد. تفنگ را وارسيميكند. ناگاه گلولهاي شليك ميشود.) پس اينجوريه. پرش كن ! (دومي تفنگ را ميگيرد و هر بار كه پر ميكند، شير رو به نشانهايشليك ميكند. با شليك اول يك كوه ميافتد.) جانمي ... (با شليك دوم درختي ميافتد.) ياد گرفتم.
دومـي : اين چه كاريه قربان ؟ شما شيريد، سلطان جنگليد، بهتره مثل شيرهاي ديگه زندگي كنيد.
شـيـر : من با شيرهاي ديگه فرق دارم. من يه شير قدرتمندم. (همراه با موسيقي شروع به تيراندازي به اطراف ميكند. ابتدا نارگيلي ازدرختي ميافتد، سپس برگ درختي، با شليك آخر اتفاقي نميافتد.)
دومـي : اين چيچي بود زديد ؟
شـيـر : ها، نديدي ؟ من گرد و غبار روي بال يك مگس را زدم !
اولـي : حالا احتمالاً ماهرترين تيرانداز دنيا شماييد.
شـيـر : (رو به عروسك گردان خود نشانه ميرود.) نفهميدم، چي گفتي ؟
اولـي : يعني ... صد در صد شما ماهرترين تيرانداز دنياييد !
شـيـر : هوم ... حالا بهتر شد. اما مثل اينكه صداي پا ميآد.
(دومي عروسك مدير سيرك را به حركت در ميآورد.)
مديرسيرك: (از لاي درختها وارد ميشود.) سلام.
شـيـر : عليك سلام. چطور جرات كردي بياي اينجا ؟ نميدوني قدرتمندترين شير دنيا اينجاست ؟
مديرسيرك: من مدير سيركم. دنبال ماهرترين تيرانداز دنيا ميگردم.
شـيـر : ماهرترين تيرانداز دنيا همون قدرتمندترين شير دنياست.
مديرسيرك: آها، پس بدو بگو زودي بياد اينجا كارش دارم.
شـيـر : اِ !؟ ... ميخواي با يه گلوله عينكت رو از رو دماغت بردارم ؟ يا دوست داري با سه گلوله دكمههاي جليقهت رو بازكنم ؟ چطوره اصلاً با يه رگبار نوك ريشهات رو كوتاه و مرتب كنم !؟
مديرسيرك: اينطور كه كه مـ مـ معلومه ماماماهرترين تيرانداز دُ دُ دنيا خود تويي.
شـيـر : ميخواي ثابت كنم انتخاب كن، عينك، دكمه يا ريش ؟
مديرسيرك: را را راستش ... ثابت كردن نميخواد ! باور كردم.
شـيـر : حالا با من چكار داري ؟
مديرسيرك: من پيشنهاد ميكنم تو به شهر بياي و در سيرك من استخدام بشي.
شـيـر : استخدام يعني چي ؟
مديرسيرك: يعني هر شب توي سيرك من برنامه تيراندازي اجرا كني. در عوض پول خوبي بهت ميدم.
شـيـر : پول به چه دردي ميخوره ؟
مديرسيرك: همه دردي ! با پول ميتوني هر چي ميخواي داشته باشي.
شـيـر : من بادكنك ميخوام.
مديرسيرك: با پول هر چقدر بادكنك بخواي ميخري.
شـيـر : مثلا پنج تا ؟
مديرسيرك: چقدر سوال ميكني ... خيلي بيشتر. شايد شبي پونصد تا بادكنك كاسبي كني.
شـيـر : پونصدتا ؟ هوم ... بد نيست. (رو به اولي) آهاي بادكنكي ! بادكنك يكي چنده ؟
اولـي : با شما ارزون حساب ميكنيم.
شـيـر : يك كلام و بيچك و چونه چند ؟
اولـي : از همه صد ميگيريم، حالا كه شماييد پنجاه ...
شـيـر : (غرش ميكند.) مـ ... ـگه شـ ... ـهر هـ ... ـرته ؟ يكي بيست بگير خيرش رو ببيني.
اولـي : چـ ... چشم. اصلاً امروز از اون روزهاس كه بادكنك رو مجاني ميفروشيم.
شـيـر : باشه مدير سيرك، قبول كردم.
مديرسيرك: پس آماده مهاجرت باش !
شـيـر : مهاجرت يعني چي ؟
مديرسيرك: مهاجرت ... خُب، بعدها ميفهمي.
شـيـر : (رو به اولي) مارو بذاريد اينجا و با اون رفيق خوابآلودت ...
دومـي : با منيد قربان ؟
شـيـر : بله. با هم شهر و جاهاي ديدنيش رو آماده كنيد.
(عروسكگردانها، عروسكها را گوشهاي گذاشته و همراه با موسيقي ميخوانند و صحنه شهر را آماده ميكنند.)
شهر شهر فرنگهببين رنگ و وارنگه
شهر شهر دورنگههم زشته هم قشنگه
شهر اگر بهشتهواسه صاحباش بهشته
شهر شهر فرنگهدل تو اونجا تنگه
بكن فكر و انديشهگُل نميشكفه بيريشه
يادت باشه هميشههيچ جا وطن نميشه
( ... سپس عروسكها را برداشته و در شهر ميگردانند.)
مديرسيرك: از شهر ما خوشت ميآد ؟
شـيـر : اينجا فرقش با جنگل چيه ؟
مديرسيرك: فرقي نداره. فقط به جاي درختها، ساختمانهاي بلند داره.
شـيـر : به جاي شير هم شكارچي داره.
مديرسيرك: اينجا با تفنگ شكار نميكنن.
شـيـر : پس با چي شكار ميكنن ؟
مديرسيرك: زياد سوال ميكني. بهتره اول بري آرايشگاه، تا من تاكسي بگيرم ببرمت هتل. (خارج ميشود.)
(شير در برابر آينهاي مينشيند. دومي عروسك آرايشگر را وارد ميكند.)
آرايشگر : واه واه واه اين كه شيره ! عزيزم اينجا يك آرايشگاه ممتازه. من سر شيرها رو اصلاح نميكنم جونم.
شـيـر : (غرش ميكند.) جـ ... ـدي مـيگـ ... ـي ؟
آرايشگر : واي نه نانانازي جون، چه چه مدلي ميخواين اصلاح كنم ؟
شـيـر : مدل ممتاز !
آرايشگر : چـ چـ چشم. (مشغول ميشود.)
شـيـر : مثل اينكه يه شير ديگه هم اون روبرو نشسته !؟
آرايشگر : بـ بله بله، احتمالاً يه شير ديگهس.
شـيـر : خوشم اومد، آفرين. او احتمالاً شيره. اما من حتماً صددرصد شيرم.
آرايشگر : (يك شيشه عطر نشان ميدهد.) از بوي اين عطر خوشتون ميآد ؟
شـيـر : هوممم، بوي آبليمو ميده. دنبال همين ميگشتم. (آن را ميخورد.)
آرايشگر : وا ... ي جناب شير. چطور تونستيد عطر به اون گرونقيمتي رو بخوريد.
شـيـر : (يك عطر ديگر نيز ميبلعد.) اينطوري !
آرايشگر : بله بله، كاملاً متوجه شدم. بـ بـ بفرماييد اصلاح تموم شد. (شير قصد رفتن دارد.) حساب شما ميشه ...
شـيـر : (با غرش) چـ ... ـنـ ...ـد ؟
آرايشگر : هيـ هيچي عزيزم. امروز از اون روزهاس كه ما مجاني اصلاح ميكنيم.
(شير از آرايشگاه خارج ميشود. اولي عروسكهاي شير و مدير سيرك را در تاكسي قرار ميدهد كه عروسك راننده آن را دومي ميگرداند.)
راننده : داداش ما حيوانات اهلي و خانگي سُوار نميكنيم.
شـيـر : اين حيوان خانگي نيست، مدير سيركه !
راننده : منظورم خودتي نفله.
شـيـر : منم حيوان اهلي نيستم. من يه شير وحشيام.
راننده : آره جون خودت ...
شـيـر : (با غرش) باووررر كن !
راننده : بهبه، بهبه ... چه غـ غرش ليمويي خوخوشبويي ! نوكرتم ... كُـ كجا ببرمتون ؟
شـيـر : به هتل.
(تاكسي همراه با موسيقي شروع به حركت ميكند. سپس متوقف ميشود.)
راننده : هتل اينجاست. كرايهتون ميشه ...
شـيـر : (با غرش) چـ ... ـنـ ... ـد ؟
راننده : هيـ هيـ هيچي قربون. اصلاً امروز از اون روزهاس كه ما مفتكي مسافر ميبريم.
شـيـر : اهوم. پس من پياده ميشم، تو آقاي مدير رو مفتكي ببر سيرك. (اولي شير را از تاكسي خارج كرده، دومي راننده و مدير سيركرا از صحنه خارج ميكند. شير در برابر پيشخوان هتل قرار ميگيرد. لحظاتي بعد دومي مدير هتل را وارد ميكند.)
مديرهتل : اينجا يك هتل ممتاز شش ستارهس ... (شير ميغرد.) و منمن كه مدمدمدير هتل هستم و الان سرتاتاپام بوي آبليموميده ... بربراي شما اتاق دارم. بـ بـ بفرماييد. اينم اتاق، اينم وان حمام.
شـيـر : ببينم، شما براي اينكه حمام كنيد لباساتون رو در ميآريد ؟
مديرهتل : بله، البته.
شـيـر : خُب من كه لباسي ندارم در بيارم، پس نميتونم برم حمام.
مديرهتل : اين چه حرفيه قربان ؟ ببينيد چه آب زلاليه !
شـيـر : تميزيش كه تميزه، ببينم مزهش چطوره. (داخل وان رفته و آب را هورت ميكشد.)
مديرهتل : واي. اين آب براي شستشوه نه براي نوشيدن.
شـيـر : (از وان بيرون ميآيد. با غرش) خـششششـك !!
مديرهتل : خدا مرگم بده، شما لخت پريديد بيرون. (پا به فرار ميگذارد.)
شـيـر : (خود را با دست ميپوشاند.) ايواي ... من لختم. (به عروسكگردانش ) مردم دارن نيگا ميكنن.
(با تظاهر به خجالت از تماشاگران پشت وان پنهان ميشود. دومي عروسك خياط را به حركت در ميآورد.)
خياط : تق تق، اتاق ماهرترين تيرانداز دنيا اينجاست ؟
صداي شير: بله. شما كي هستين ؟
خياط : (وارد ميشود.) من خياطم. آقاي مدير سيرك مرا فرستاده براي شما لباس بدوزم.
صداي شير: تو حاضري بدون غرش كردن براي من لباس بدوزي ؟
خياط : اختيار داريد. غرش لازم نيست. شما كجاييد ؟ ... دالي ...
شـيـر : (از مخفيگاه بيرون ميپرد.) دالي ... (خياط از ترس جيغ ميكشد.) تو كه گفتي غرش لازم نيست !!
خياط : آخه آخه شـ شـ شما يك شيريد.
شـيـر : اگه من شيرم، تو چرا غرش ميكني ؟ ... زود باش بجنب.
خياط : چـ چـ چشم. هر جا بگيد ميجنبم. الان شيكترين لباس دنيا را براي شما ميدوزم. (پارچهاي گسترده و زير آن ميرود.پارچه به اشكال مختلف درميآيد و شير چون بچه گربهاي روي پارچه ميپرد. سپس شير نيز زير پارچه ميرود. صداي جيغ و فرياد خياطشنيده ميشود. لحظاتي بعد شير بيرون ميآيد، در حاليكه لباسي به تن دارد. خياط سرش را زير پارچه بيرون ميآورد.) قشنگه ؟
شـيـر : قشنگيش كه قشنگه. اما تو حاضري بدون غرش كردن از خير صورتحساب بگذري ؟
خياط : اختيار داريد. نه نه غرش لازمه نه نه صورتحساب ! (با ترس خارج ميشود.)
شـيـر : (خطاب به عروسكگردان خود) قيافهم چطوره ؟
اولـي : حرف نداره !
شـيـر : پس حرف نزن ! صحنه سيرك رو آماده كن بريم. (خارج ميشود.)
(همراه با موسيقي پرده سايه آماده ميشود. صداي مدير سيرك از بلندگو شنيده ميشود كه نام كشوري را ميآورد و اجراكنندگان برنامه بهصورت عروسكهاي سايهاي هنرنمايي ميكنند. ـ در اين بخش از عروسكهاي نمايشي چين، هند، اندونزي يا تركيه الگو گرفته ميشود. ـابتدا بندبازها، سپس آكروباتيستها، سپس دوچرخهسوارها و ... )
صدايمدير: و اينك، بهترين برنامه سيرك ما ... ماهرترين تيرانداز دنيا. اين شما و اين "شيروش" ماهرترين تيرانداز دنيا !
شـيـر : (از پشت پرده سرك ميكشد.) اسم من كه شيروش نيست.
صدايمدير: (بانجوا) اين يه اسم هنريه ... مهم نيست اسمت چي باشه. شروع كن !
(همراه با موسيقي، شير شروع به تيراندازي كرده و هر بار از گوشهاي از پرده سرك ميكشد. سپس جلو پرده آمده و تعظيم ميكند. دوميتماشاگران را تشويق به كفزدن ميكند. سپس دستهاي بادكنك جلوي شير ميگذارد و به سوي نيمكت رفته و مانند صحنه اول ميخوابد.)
شـيـر : (به اولي) پونصدتاست ؟ بايد بشمارم. يك دو سه ... (با هر شماره بادكنكي را ميتركاند.)
(با تركيدن بادكنكها دومي از خواب ميپرد. اولي عروسك شير را روي بقيه بادكنكها رها كرده و در حاليكه ميگريد نزد دومي ميآيد.)
دومـي : (چشمهايش را ميمالد.) تو هم خواب بودي ؟
اولـي : نه. من دارم براي بادكنكهام گريه ميكنم.
دومـي : آخرش چي ميشه ؟
اولـي : شير همه بادكنكهارو ميتركونه.
دومـي : همين ؟
اولـي : نه. از اون روز به بعد، شيروش هي مشهور و مشهورتر شد و مدير سيرك پولدارتر و پولدارتر.
دومـي : پس خوابيدم كه بقيهش رو ببينم.
اولـي : پاشو نخواب ! بقيه ماجراي شيروش رو بايد در بيداري و با چشمهاي باز ديد.
(هر دو خارج ميشوند. نور ميرود. پرده سايه روشن ميشود.ـ از اين به بعد عروسك شيروش با تكنيك سايه است.ـ همراه با نقش شدنتصاويري روي پرده، صداي پسركي روزنامه فروش شنيده ميشود.)
صـدا : روزنامه آخرين خبر، شيروش ماهرترين تيرانداز دنيا در پاريس برنامه اجرا ميكند. (تصوير برج ايفل بر پرده سايه)فوقالعاده، شيروش در لندن ... (تصوير برج و ساعت بيگبن) روزنامه، شيروش در آمريكا ... (تصوير مجسمه آزادي)تازهترين خبر، مدير سيرك بزرگترين مرسدس بنز دنيا را در يك حراج خريد. (با صداي مارش، اتومبيل دراز و بزرگي طولپرده را طي ميكند.) آخرين خبر، مدير سيرك بزرگترين قصر دنيا را ساخت. (تصوير قصر بزرگي بر پرده. عروسك سايهايشيروش وارد پرده شده و غمگين در گوشهاي مينشيند. سپس صداي مدير سيرك از بلندگو شنيده ميشود.)
صدايمدير: آهاي شيروش ! دوست عزيز، تو چرا اين روزها غمگيني ؟
شيروش : حوصلهم سر رفته آقاي مدير. انگار يه چيزي گم كردهم.
صدايمدير: فهميدم. تو يه هدف لازم داري.
شيروش : هدف چيه ؟
صدايمدير: عجب ! هنوز نميدوني ؟ تو تا حالا بيهدف تيراندازي كردي. اگه يه هدف پيدا كني حالت سر جا ميآد.
شيروش : از كجا پيدا كنم ؟
صدايمدير: از جنگل ! تفنگت رو بردار برو به جنگل و به يه هدف واقعي تيراندازي كن. هواپيماي اختصاصي من آمادهس.تو حاضري ؟
شيروش : حاضرم. (لحظاتي ناپديد ميشود. صداي پرواز هواپيمايي شنيده ميشود. سپس شيروش با چتر نجات از بالاي پرده فرود ميآيد.)اينجا كه بنظر آشنا ميآد. (صداي غرش شيري شنيده ميشود.) اين صدا هم آشناست. (ناگهان بيرون از پرده يك شير واردميشود. شيروش رو به او نشانه ميرود.) تو كي هستي ؟
شير ديگر: معلومه، شيرم. هيچ هم دوست ندارم شكارچيا به جنگل عزيز ما پا بذارن.
شيروش : اما من شكارچي نيستم.
شير ديگر: راستي ؟ (با غرش) پـ ... ـس كـ ... ـي هـ ... ـستي ؟
شيروش : من هم مثل تو يه شيرم. (ميكوشد غرش كند اما صداي نازك و غريبي برميآورد.) عجيبه ! مثل اينكه غرش كردن يادم رفته.صبر كن ... يه نشانه از شير بودنم دارم، دُمم. (دمش را از لاي لباس بيرون ميآورد.)
شير ديگر: پس چرا دُمت رو قايم كرده بودي ؟
شيروش : چون جايي كه زندگي ميكنم دُم داشتن زشته !
شير ديگر: دُم داشتن خجالت نداره كه، اصلاً هر كي دُم نداره نصف عمرش بر فناست.
شيروش : به جاش من قدرتمند هستم، تفنگ دارم.
شير ديگر: اما من سلطان جنگلِ خودمم. چنگال دارم، دندوناي تيز دارم، از همه مهمتر، ميتونم غرش كنم.
شيروش : غرش به چه دردي ميخوره ؟
شير ديگر: همه دردي. با غرش من، شكارچيا دست و پاشون رو جمع ميكنن برميگردن خونهشون.
شيروش : حالا فهميدم چي گم كردهم. (تفنگش را مياندازد و حركت ميكند.) اما حيف كه دير فهميدم.
شير ديگر: كجا داري ميري ؟ ...
شيروش : ديگه نه شهر جاي منه نه جنگل ... (با فيد شدن نور پرده سايه كمكم محو ميشود.)
شير ديگر: برگرد ... آهاي برگرد، برگرد دوست من ... شايد با هم بتونيم يه راهي پيدا كنيم. آهاي ...
(شير با غرش به سمت پرده يورش ميبرد. پرده ميافتد و دومي از زير آن بيرون ميآيد و خود را ميتكاند.)
دومـي : عجب غرشي !! خودمونيم، خوب غرش شير رو تقليد ميكني. (روي نيمكت مينشيند.)
اولـي : (عروسك شير را روي پاي او ميگذارد.) نترس بيآزاره. اگه پا روي دُمش نذاري حمله نميكنه.
دومـي : آدمخور نباشه ؟
اولـي : آدمخور هم باشه باز خيال تو يكي راحته.
دومـي : منظورت چيه ؟ يعني من آدم نيستم ؟
اولـي : نه، تو يه دلقكي.
دومـي : خود تو چي هستي ؟ تو هم يه دلقكي.
اولـي : (مانند شير غرش ميكند.) مطمـ ...ـئني ؟ (از پشت لباسش دم يك شير را بيرون ميآورد.با غرش) پس اينو چـ ...ـي ميگي ؟
دومـي : (با وحشت) وا ... ي، يعني تو هم ... ؟ نزديك نشو، نكنه آدمخور باشي.
اولـي : آدمخور نيستم، دلقكخورم. مخصوصا دلقكي رو ميخورم كه خواب ديدنش باعث تركيدن بادكنكهاي من شده.
(دومي ميگريزد و اولي او را دور صحنه تعقيب ميكند. همراه با موسيقي ميخوانند.)
دومـي : منو نخور كه تلخم.
اولـي : ميخورمت دلقكم.
دومـي : ما دو تا بازيگريم، دُم دكوره اين گريم. (انگشت به چهره خود ميكشد.)
اولـي : بادكنك راستكي بود، پول من پاش رفته بود.
دومـي : نمايش كه تموم شد، اونام تركيده شد كه شد.
اولـي : فردا شب رو چي ميگي ؟ با چي نمايش ميدي ؟
دومـي : بخر بادكنكهاي تازه، كه بتركونم با اجازه.
اولـي : باشه بادكنك ميخرم، اما تو رو ميخورم ... (او را تا پشت صحنه دنبال ميكند. خارج ميشوند.)
ـ پايان ـ